برای دیه گو،که دیگر نفس نمی کشد/ یادداشت:پیمان زند
برای دیه گو،که دیگر نفس نمی کشد.
دلم برای آن تابستان داغ هشتاد و شش مکزیکوسیتی و آن مرد یک متر و شصت و هشت سانتی تنگ میشود . من برای آن دستی که بالاتر از دستهای پیتر شیلتون به توپ ضربه زد تنگ میشود. من باور ندارم که این دستِ آن مردِ شماره ده بوده ، هرگز ، او قانون فوتبال را خوب میفهمد، خطا نمیکند ، اهل بی معرفتی نیست، این فقط خودِ خدا بود که میخواست تقاص آن همه کشته جزایر فالکلند را از انگلیسیها بگیرد . من دلم برای بوگدان دوشف ،کمک داور بلغاری که گلِ با دست را ندید و گذاشت تا گل قرن اتفاق بیفتد، تنگ می شود. من دلم برای نسل خودم و همسن و سال هایِ خودم کلی تنگ می شود. آن روزهایی که تمام دلخوشی مان، مجله دنیای ورزشی و کیهان ورزشی و عکسهای فوتبالی و رنگی وسط مجله بود ، من دلم برای روزی که کیهان ورزشی را از دکه مخبر کنار میدان ششم بهمن خریدم و عدل عکس وسطش عکس آن مرد کوتاه قدِ شماره ده بود، تنگ میشود. چه قدر آدامس میخریدیم تا اینکه یکبار شانس و اقبال یاری مان کند و عکس دیه گو باشد تا آن را جمع کنیم و در یک قمار بزرگ شرکت کنیم، قماری که دست هایمان سرخ میشد و چنان ضربهای بر روی کارتهای فوتبالی مان میزدیم که رودگولیت و فانباستن و ماتئوس و رودی فولر به هوا بلند میشدند و دوباره این شیلتون بود که بلندتر میپرید و باز اینجا هم دیهگو بود که پرواز بلندتری داشت ،انگار پرواز را بهتر از بقیه می دانست و عکسش چرخی می زد و با صورت به زمین داغ میخورد و من برنده میشدم و این زمین خوردن چقدر لذتبخش بود انگار تو عادت داشتی به زمین بخوری و دوباره بلند شوی و تازهتر شوی. من دلم برای مهران کیانپور که تمام زندگیاش پیراهن شماره ده آرژانتین بود و وقت و بیوقت، سرما و گرما آن را میپوشید ، تنگ می شود. من دلم برای گریههای شماره دهِ آرژانتین ، مقابل آلمان در فینال سال نود، تنگ میشود .دلم برای رقصهای اول بازی تو، مقابل کامرونی ها ، تنگ می شود.
دیگو جان ،ما به خاطر تو عکسهای چه گوارا را که نمیشناختیم هم جمع میکردیم و در همه فیلم های کلاسیک جهان فقط دنبال قهرمانی میگشتیم که سیگار برگ بکشد، آن هم به شکل تو .
دیه گو دلم میخواهد تو یکبار دیگر نفس بکشی تا من برایت یک قمار بزرگتر راه بیندازم و اصلاً مافیایی بسازم آن سرش ناپیدا و چنان با کف دستم ضربهای بزنم تا تمام کارت های دنیا به هوا بروند و تو در فضا معلق بمانی،بین زمین و آسمان و به جبر جاذبه چنان به زمین فرود آیی که من و فقط من صاحبت شوم و تو بشوی اورست تمام آرزوهای من ،منتهی الیه آنچه خوشی و دلدادگی است. و من سرخوش و مست از قمارخانههای جهان بیرون بزنم و به اولین دکه سیگاری که رسیدم بپرسم آقا شما سیگار برگ دارید؟
پیمان زند
عضویت در کانال تلگرام پایگاه تخصصی فوتبال بوشهر
عضویت در کانال تلگرام